نامه چهارم
سلام عطر گيج کننده ي بهار نارنج هاي اواسط ارديبهشت ? چشم شيطان دور ! خوبي که سراغ از ما
نميگيري ? مگر نه ؟
همين مهم است وگرنه آواره اي مثل من که سراغ گرفتن ندارد حق با توست بروي کجا ؟
پي چه کسي سراغم را بگيري ؟! چه نشاني هايي بدهي ? بگويي ببخشيد آقاي محترم ? آن دخترکي
که به هواي من هر شب پشت پنجره مو پريشان مي کند را نديديد ؟
مردم اين عصر را که مي شناسي اگر کلي هواي حرمتت را داشته باشند جوري نگاهت مي کنند که
خودت ترجيح مي دهي که بروي تا بماني .
ديوانه ي تو همچنان مجنون است و زنده ? اين حرف ها چيست ؟ دشمنت شرمنده . پريشب ها که
اينجا باران آمد و انگار چند جاي ديگر زلزله ياد يک چيزي افتادم .
اول اين را برايت بگويم اينجا يک بار براي هميشه زلزله آمد که تو باعث ش شدي ? اينجا يعني دلم را
مي گويم ? چه زلزله اي ! يک جاي نشکسته و ترک نخورده توي کلبه نماند چه عجب قيامتي کرد آن رعنا
قامتت بگذريم . . .
حرف باران بود من تصور کردم اولين دروغ نا خواسته ي دنيا را کتاب هاي فارسي کلاس اول به ما گفتند
تو يادت مانده ؟
نوشته بود آن مرد در باران آمد اين کجايش درست است ؟
خودت قضاوت کن اولا آن روز هوا صاف بود . تازه مهم تر اين که تو نيامدي آن بيچاره اي که در آن هواي
صاف ديگر نتوانست مانع رفتنش شود من بودم نه تو .
تو راحت ايستاده بودي آنجا که روي تابلوي بي نئوش عکس لاله بود و اين من بودم که اين گونه ?
فراموشش کن ? اين گونه نگاه کن چه منتي معلوم است که من منت روشني آن چشم هاي بي مثالت
را تا آخر دنيا مي کشم فرق نمي کند چه کسي اول مي آيد مهم اين است که چه کسي زير قولش
نمي زند .
خلاصه حرف دروغ کتاب فارسي کلاس اول بود راستي چه خوب اين شايد يکي از تنها ويژگي هاي
مشترک ما باشد وقتي احساس مي کنم تو هم پشت نيمکت يا شايد روي صندلي تکي ات از بس
که هميشه تکي ? در هفت سالگي همان کتابي را که ورق زدم ورق زدي احساس پرواز مي کنم .
مهم اين است که تو آمدي ? بگذريم هوا صاف بود و . . .
مي توانستي راهم ندهي اما دادي ? تازه حکايت کلاس اول همين يک دانه نبود تکليف دارا و سارا هم
هيچ وقت روشن نشد هيچ کس نفهميد آن ها واقعا چه نسبتي با هم دارند و دارا چرا بايد حتما انارش
را با سارا قسمت مي کرد ? اصلا دارا به سارا انار داد ؟ سارا چي ؟ دستش را رد کرد يا انارش را گرفت ؟
و اين انار آيا با آن انار شعر هاي سهراب که سمبل عشق است ارتباط داشت يا نه ؟
راستش چرا بابا آب داد مگر هميشه روزهاي هفت و هشت سالگي و بچگي هر چه مي خواستيم
نمي رفتيم سراغ مادر ؟
مي داني من کلي فکر کردم گناه واژه ي مادر اين است که سخت تر از بابا مي توان آن را نوشت .
اما به يک نتيجه ي ديگر هم رسيدم آن ها هيچ وقت توي املاهاي کلاس هفت سالگي سفر را يادمان
ندادند شايد مي دانستند بعضي واژه ها مثل درد ? کشيدنيست نوشتني .
و تو اولين کسي بودي که بعد از سالها عبور از ياد نگرفتن اين لغت به من فهماندي که سفر چه واژه ي
پر غصه و پر قصه ايست .
نگو خاطرات کلاس اولم را چرا براي تو مي نويسم آخر تو هماني که قرار بود در باران بيايد ? زير اين همه
سال نزني ? نگويي که چون من مجنون سراغت آمدم هوا صاف بود ? تو آن نيستي نه عزيزم ? من يقين
دارم به خدا تو هماني .
حتما که نبايد باران از آسمان بيايد شايد منظور کتاب فارسيمان آسمان چشمان من بوده ? اگر اين گونه
بوده که حق با اوست البته بعد از تو .
بايد بروم سراغ مجموعه يادگاري هاي دبستان و از آن کتاب معصوم کلي عذر خواهي کنم ? تهمت به
يک کتاب آن هم فارسي و غريبي چون فارسي کلاس اول گناه کمي نيست .
از اين ها که بگذريم نکند مثل درس کلاس دوم ? دوستان جديد پيدا کرده اي که ديگر نه يادي و زنگي ?
نه حرفي و درنگي و نه اشارهي قشنگي . نمي دانم يک رنگي يا مثل غروب رنگ پريده پاييز کم رنگي ؟
مهم نيست هر چه ميل توست من که نمي توانم از دم سپيده تا آخر شب به ستاره ها بسپارم بيايند
انتظار رفت و آمد تو را بکشند .
اصل کار دل مهربان شايد هم کمي نامهربان پر از شيطنت تست که خلاصه قصه ي آن را مي توان راحت
توي چشمان قشنگت خواند .
يادت هست يک شب به من قول دادي اگر باران نگيرد مي آيي ? باران گرفت باور نميکني اما ذوق کردم
که باز هم حرف تو شد . گفتم : حتما دلت نبوده بيايي مانده اي توي خجالت اين چشم هاي پر از
التماس من .
يک آه از روي ناچاري کشيده ام و مرغ آمين هم همان دقيقه آهت را برده بالا پيش خدا بعد ابر و بعد هم
باران .
من فداي آن دل زلالت که هنوز حرفش از ژرفش پر نکشيده مرغ آمين پيش خداست تا آن را برساند .
دل زلال هم عالمي دارد خوش به حالت ? خوش به حال آن دوست يا چه مي دانم دوستان جديدت ?
کاش لايقت باشند ? کاش قدرت را بدانند به آن ها بگو که چقدر ماهي ? نه تعريف نيست ? اين تکليف
است . بگذار بدانند با چه کسي طرفند تو ماه شب . . . نه تو ماه همه شب هايي ? خسته ات کردم .
به چشمانت بگو قطع نکنند خودم رفع زحمت مي کنم . بند بند وجودم به تو سلام مي رسانند کسي که
از اولين مشق کلاس اولش ديوانه ي تو بود شايد هم از اول تولدش ? مهم اينست . آن وقت که ديوانه
تو بودم هيچ کس حتي معناي ديوانه شدن را نمي دانست .
عجيب دوستت دارم ? ساده دوستم نداشته باش اما نرو ? من به همين دوست نداشتن و بي جوابي
و سفر و نيامدن و ناز خريدن و سوختن و مردن و ماندن راضيم تو هم به همين راضي باش . من چيزي
جز اين نميخواهم بگذار همين جور مثل برفي که از کوه سرازير مي شود ? مسير آسمان را طي مي کند
و دوباره به دريا باز ميگردد ? تا هميشه دوستت داشته باشم .
کسي که چه برف ببارد چه باران ? تنها به ياد تو مي افت